گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

15 هفته

پسر دوست داشتنی من سلام عسلم این روزا پانزدهمین هفته زندگیتو می گذرونی و به نظر من هر هفته از هفته پیش قشنگتر و ماه تری، الهی مامان فدات بشه. نمی دونم وقتی این نوشته ها رو می خونی چند صد هفته گذشته ولی آرزو می کنم سالم و تندرست باشی وموفق و خوشحال و سرشار از زندگی... گل پسرم برنامه خواب و بیداریت منظم تر شده و گوش شیطون کر شبا خوب می خوابی یعنی حدودای نه شب می خوابونمت و تا شش هفت صبح خوابی فقط هر سه چهار ساعت توو خواب شیر می خوری، وقتی گشنه میشی دهنتو با صدا باز و بسته میکنی اگه بیدار نشم شروع می کنی به خوردن دستات و اگه بازم بیدار نشم گریه میکنی که البته همیشه قبل از این مرحله بلند میشم. صبح تا ظهرو بین خواب و بیداری می گذرون...
31 مرداد 1391

سه ماهه شدنت مبارک

سلام نفسم، سلام جیگرم، سلام پسرم عزیزم یادته چقدر ذوق می کردم وفتی سه ماه اول بارداریم گذشت؟ حالا یه همین زودی سه ماه از تولدت گذشت، انشالا صد و بیست ساله بشی گلم. سانیار جونم قدت شده شصت و سه سانت و وزنت شش کیلو و نیم. هزار ماشالا پهلوون! مهارتات هم مثل ماههای گذشته طبق ستون پیشرفته جدول رشده و البته کمی هم ازش جلوتر! الهی مامان فدات شه. پسر گلم، این هفته متأسفانه آذربایجان زلزله شش و دو ریشتری اومد، من بغلت کرده بودم و روت خم شده بودم تا اگه آوار ریخت طوریت نشه... برای ما به خیر گذشت اما چند کیلومتر دورتر هستن مادر و پدرایی که فرزند از دست&nbs...
24 مرداد 1391

ماه سوم زندگيت

سلام كوچولوي دوست داشتني من عزيز دل مامان، الان توو بغلم خوابيدي و من با موبايل مي تايپم آخه باز دلت درده و فقط توو بغل آرومي، اگه اين مشكل شكمو نداشتي آرومترين ني ني دنيا بودي. البته اینم نبود بغلی بودنت که هست! دوست داری صبح تا شب توو بغل باشی...گل پسرم ماشالا روز به روز كه بزرگتر ميشي شيرينتر و دوست داشتني تر ميشي، به قدري لحظات جالبي برامون ايجاد مي كني كه موندم چطوري همه رو ثبت كنم كه از يادم نرن ، حالا ديگه حسابي مي خندي مخصوصاً به من و وقتي باهات حرف مي زنيم دهنتو باز مي كني و صدا درمياري و سعي مي كني جواب بدي! و میگی: هییییی، امممم، قننننن، ... حالا ديگه راحت به هر دو طرف مي چرخي البته اينو از همون روزاي اول تولدت بلد بودي ولي ال...
15 مرداد 1391

ده هفته

سلام هديه خدا، سلام پسر كوچولوي عزيزم، سلام قند و عسلم، سانيار جونم امروز شما وارد يازدهمين هفته زندگيت توو اين دنيا شدي، ده هفته است اومدي ولي چنان زود جزو زندگيمون شدي كه انگار سالهاست با مایی و هميشه بودي... عزيزم حالا ديگه برنامه زندگيت منظم تر شده، شبا مثل آدم بزرگا هشت الي ده ساعت مداوم مي خوابي، حدوداي ده شب مي خوابي تا شش هفت صبح، فقط هر سه ساعت يه بار توو خواب جيك جيك مي كني و بلند ميشم بهت شير ميدم. صبحا كه چشماتو باز مي كني تا بهت سلام ميگم مي خندي و با تمام وجودم خوشبختي رو حس مي كنم. مي زارمت روو تشك بازيت كمي به عروسكات مي خندي و دست و پا مي زني و حدود يه ساعت بعدش مي خوابي. ديگه تا شب برنامه ات همينه،...
1 مرداد 1391
1